محمدمهديمحمدمهدي، تا این لحظه: 14 سال و 1 ماه سن داره

مهدی بهار مادر

برای توست غزل می شود تمام جهان

سلام نازنینم...این شعر رو یه جایی خوندم خیلی خوشم اومد واسه تو هم گذاشتم تا بخونیش.. امشب   تو را چه می شود ای یار مهربان امشب رفیق خوب من ای جمله جسم و جان امشب   تو را چه می شود ای خنده های تو شیرین و چشم های تو زیبایی جهان امشب   فقط تو حرف بزن، لذت مدام از من چقدر لحن تو جذاب و جانستان امشب   خوشا به حال من آری خوشا به حال دلم که در حریم تو دارم من آشیان امشب   برای توست غزل می شود تمام جهان ستاره می چکد از دست آسمان امشب   خدا نیاورد آن روز را... که می میرم تو را چه می شود ای یار مهربان امشب ...
11 خرداد 1390

هروز مرد تر از دیروز

سلام عزیز ترینم... دیروز بابا خونه نبود و من و شما تا وقت خواب تنها بودیم ومن حسابی از بودن کنار تو لذت بردم.چون هرروز که میگذره حس میکنم که عاقل تر و فهمیده تر از قبل میشی و حالا کاملا حرفامو درک می کنی.دیروز وقتی خونه اومدم حسابی خسته و داغون بودم چون از صبح یه ماموریت وجلسه خسته کننده داشتم وبا سر درد شدید رسیدم. یه کم با هم هندونه خوردیم که تو عاشقشی.وبعد من بالش گذاشتم تا استراحت کنم و تو بدون هیچ اذیت و شیطونی با اسباب بازیهات بازی کردی و من به خواب عمیقی فرو رفتم ووقتی بیدار شدم دیگه اثری از اون خستگی و سر درد نبود.فدات شم که حال مامان رو درک میکنی.وقتی چشمامو باز کردم بالی سرم ایستاده بودی و حسابی ذوق زده شدی و سرت رو روی سینم گذاش...
10 خرداد 1390

پسرم ...نفس مادر

نفس نفس بودن من از تو.... شکفتن و گفتن من از تو ... بیا ببین در چه حالم از تو... بیا ببین در چه حالم از تو... *************************************** نفس تنها بهانه ایست برای با تو بودن... برای از تو گفتن و برای تو را دیدن... دوستت دارم باران طراوت بخش زندگی ام...هدیه زیبای معبودم....  
8 خرداد 1390

به احترام مادرم....

این جهان را گفتم هستی ومکان را گفتم می توانی آیا لفظ مادر گردی همهء رفعت را همهء عزت را همهء شوکت را بهر یک ثانیه بستر گردی گفت نی نی هرگز من برای این کار آسمان کم دارم اختران کم دارم رفعت وشوکت وشان کم دارم عزت ونام ونشان کم دارم روی کردم با بحر گفتم اورا آیا می شود اینکه به یک لحظهء خیلی کوتاه پای تا سر همه مادر گردی عشق را موج شوی مهر را مهر درخشان شده در اوج شوی گفت نی نی هرگز من برای این کار بیکران بودن را بیکران کم دارم ناقص ومحدودم بهر این کار بزرگ قطره یی بیش نیم طاقت وتاب وتوان کم دارم درپی عشق شدم تا درآئینهء او چهرهء مادر بینم دیدم او مادر بود دیدم او در دل عطر دیدم او در تن گل دیدم اودر دم جانپرور مشکین نسیم دید...
3 خرداد 1390